كي به كي رأي داد؟
پسر پاهايش را جوره ميكند، چپلك هاي كهنه و كثيفي به پا دارد كه با چند بند پاره شده روي پاهاي خاك خورده و ترك برداشته اش بند است. دستانش را دور زانوانش گره ميكند، از ترك انگشت دستش خون بيرون مي زند. سرش را بالا مي گيرد و به پاية كه بالاي سرش است مي نگرد. دو تا تصوير كانديداي رياست جمهوري، با دوحلقة متفاوت از يك پايه، آويزان اند. سرش را به يك طرف كج ميكند و فاژه ميكشد. بعد به دختر بغل دستش نگاه ميكند. دختر هفت سال به نظر مي رسد و از پسر دو سالي كوچكتر. تكه ناني را به دقت به دندان ميكَند و به رو به رويش، به شيشة دكان نگاه دارد، نان را يكبار با سرعت و زماني هم آرام ميجود و گاهي هم موهاي طلايي چركينش را در آيينه مرتب ميكند.
پسر با حسرت به نان ميبيند، دهنش را مزه مزه ميكند و بعد دوباره به بالاي سرش ميبيند، و يكباره ميپرسد:
- به نظرت، كرزي به كي راي داد؟
دخترك خوردن را متوقف ميكند، پاهايش را كه داخل جوي خشك آب دراز كرده بود، تكان ميدهد و همراه با پسر به بالا ميبيند:
- مه فكر ميكنم، كرزي به خود راي داد.
دخترك دوباره مصروف ميشود، نان را به دندان ميكند و پاهايش را داخل جوي خشك تكان ميدهد. پسر سرش را پايين ميكند و به دستان دختر، به نان ميبيند و آب دهانش را قورت ميدهد، باز به بالا ميبيند و ميگويد:
- خي، به نظرت بشر دوست به كي راي داد؟
دختر در حالي كه نان را به دندان دارد، سرش را بالا ميبرد و به عكس كانديدا ميبيند، جويده جويده ميگويد:
- به نظر مه، بشر دوست به خود راي داد!
دختر هنور هم به بالا ميبيند و قبل از آن كه پسر دوباره نظرش را بپرسد، سوال ميكند:
- خي به نظر تو، او كاكاي كه لنگي زده و بيرق ده يخنش است، به كي راي داد؟
پسر كنجكاوانه گردنش را دراز ميكند و ميپالد:
- كدام كاكا؟
دختر با انگشتش پايه بغل دستش را نشان ميدهد:
- اونو كاكاي سياه پوش و ريش دار.
پسر گردن ميكشد، در حالي كه نيم نگاهي به نان در دست دختر دارد:
- اينجه خو همه گي ريش دارند، دو دانه ديگه هم لنگي داره.
- اوه خدا! او كه نكتايي هم زده، او ره ميگم.
پسر خودش را به دختر نزديكتر ميكند و به نان در دستش چشم ميدوزد، بوي نان آب در دهنش مياندازد؛ ميگويد:
- خو اينجه همه هم لنگي دارن و هم نكتايي؛ اما هر كس باشه حتما به خود راي داده!
دختر هنور هم بالا ميبيند:
- خي هر كس به خود راي داده؟
پسر دستش را براي گرفتن نان آهسته نزديك ميكند و با دست ديگرش گردن خريطة بزرگش را ميفشارد:
- ها، همه گي به خود راي ميتن.
بعد با يك حركت سريع نان را از دست دختر ميكشد و در يك چشم به هم زدن، خريطهاش را به پشت مياندازد و در امتداد پياده رو ميدود. دختر يك لحظه آرام ميماند، پاهايش را تكان نميدهد و به راه رفتة پسر چشم ميدوزد. هنوز پسر زياد دور نشده كه دختر هم به سرعت با جيغ و فرياد و فحش هاي متواتر، خريطهاش را بر ميدارد و به دنبال پسر ميدود. پسر كمي دورتر ايستاده و با عجله آخرين لقمه هاي نان را ميجود.
همیشه آرزو داشتم تا آنچه در دفتر خاطراتم مینویسم دیگران بخوانند. امروز همین کار را میکنم تا در عین حال دست از تنبلی برداشته باشم!